☆☆ ماه رمان بهترین سایت دانلود رمان☆☆



 

نویسنده: سحر خانوم

ژانر: عاشقانه

مقدمه:

عاشقم …
اھل ھمین کوچھ ی بن بست کناری ،
بھ قلب من دیوانھ نھادی ،
کھ تو از پنجره اش پای ِ
تو کجا ؟
کوچھ کجا ؟
پنجره ی باز کجا ؟
من کجا ؟
عشق کجا؟
ِ طاقت آغاز کجا ؟
ِ ی بنشستیم تو در قلب و من خستھ بھ چاھ ِ ی تو بھ لبخند و نگاھی ، من دلداده بھ آھ

لینک دانلود رمان کلیک کنید


نویسنده: اعظم طیاری

ژانر: عاشقانه

مقدمه:

سروش رخت خواستگاری به تن می کرد در حالی که چشم های سبزش بی فروغ و سیگار نیمه سوخته به کنج لب داشت.

اگر پای مادرش در میان نبود هرگز به این خاستگاری اجباری تن در نمی داد.

چطور می توانست عشق زندگی اش را به دختر یک بازاری که از دوست های پدر بود، بفروشد؟

سروش پسریست به رسم اجبار، بناست که عشق خود را فراموش و به لقمه ای که پدرش برایش گرفته عشقم بگوید.

آیا این زندگی اجباری دوام می آورد؟ سروش به آن ازدواج اجباری راضی می شد؟

این سوال هایست که باید داستان را خواند تا به جواب آن رسید.

لینک دانلود رمان کلیک کنید


نویسنده: Batiii

ژانر: عاشقانه

بخشی از رمان:

 

یه سری از این آدما یه جورایی حس می کنن که ما غرورشونو و احساساتشونو لگد مال کردیم و یه جورایی شمشیرشونو از رو
بستن … درسته که ما هم یکم زیاده روی کردیم … ولی خوب تقصیر خودشون بوده …
نیما غمگین و ساکت سرش پایین بود و به صندلیش تکیه داده بود و در حالی که یه اخم کوچیک روی پیشونیش بود داشت به
حرفایم گوش می داد … انگار احتیاج داشت که دوباره ی همه ی این حرفای تکراریو بشنوه تا راحت تر باشه
– نیما ، سحر اصلا آدم بد دلی نیست … می دونی اون اوایل چقدر در مورد اینکه بعضیا میان و در مورد من و تو هی بهش
متلک می ندازن دلخور و ناراحت بود … چقدر با من درد دل می کرد و بهم می گفت که من به جفتتون اعتماد دارم ولی این
حرفا و اینکه مجبورم گوش بدم چقدر شدن سوهان روحم …
من و تو هم خیلی سعی کردیم که مراعات کنیم و یه رفتاری کنیم که باعث سوء تفاهم بقیه نشه … ولی فکر بعضیا مریضه …
فکر می کنن که 2تا غیر هم جنس نمی تونن که با هم یک رابطه ی سالم وکاملا دوستانه داشته باشن …
حتی موقعی ام که تصمیم گرفتیم که تو محیط کار خیلی جدی با هم برخورد کنیم تا برای تو و زندگیت مشکلی پیش نیاد ،
بازم برامون یه جور دیگه حرف درست کردن و شد یه بامبول جدید …
سحرم از سنگ نیست … ولی حرفایی که به گوشش می رسه ، باعث می شه که تمام سلسله جبار عصبیش به هم بریزه …
ولی خداییش تا حالا شده بیاد و در مورد این موضوع با ناراحتی باهات صحبت کنه یا مستقیم به خودت چیزی بگه یا حتی
به من …
کاری که منو تو باید به کله ی پوکمون می رسید ، اون یه جورایی غیر مستقیم بهمون نشون داد یه جورایی که هیچ حرمتی
این وسط شکسته نشد تنها کار درستی که این آشفتگی رو درست می کنه ، اینه که منو تو ، توی یه محیط کاری با هم
نباشیم … یه مدت از هم دور باشیم … اینجوری دوباره 3تایی می شیم همون دوستای گل و خوب همیشگی … من تازه یه
داداش خل و چل زن ذلیل پیدا کردم … چرا ناراحتی … فکر کردی به همین راحتی شرمو از روی سر تون کم می کنم …
زهی خیال باطل آقا نیما …
نیما در حالی که یه لبخند گوشه ی لبش نقش بسته بود ، به آرومی سرشو بلند کرد و گفت : ولی جات تو شرکت حسابی خالی
میشه … از این به بعد کی می خواد هی بمن گیر بده و با من مخالفت کنه … ازم حساب نبره باهام رک باشه و واقعیت ها رو
بهم بگه
– ایشالا ساناز جون که اومد و خواستم کار رو بهش تحویل بدم ، حسابی سفارشات لازم رو بهش می کنم … روزی یه فس
کتکت بزنه … جواباتو سر بالا بده … از هیچی برای حرص دادن و مخالفت باهات دریغ نکنه …
صدای خنده ی نیما بلند و شد ودر همون حال گفت : البته تو قابلیت های ساناز که شک ندارم ولی فکر نکنم تو دنیا هیچ
کس تو این جور مسائل به پای تو برسه … یادته ماهای اول که اومده بودی اینجا درسته منو قورت می دادی … بعضی
وقتا به خودم شک می کردم که شاید تو رئیس منی … خدا بگم چیکارت کنه دختر … یه ذره روی این اخلاقت کار کن …

لینک دانلود رمان کلیک کنید


نویسنده: helga1980

ژانر: عاشقانه

بخشی از داستان:

رویا من می خوام با آژانس برم.
به جای رویا فرهاد جواب داد:
– تشریف بیارین ما می رسونیمتون.
و بعد با خنده گفت:
– امیر می ترسه یه بلایی هم سر این بیچاره بیارین.
آنا سرش را آورد بالا و به فرهاد نگاه کرد. فرهاد از کل صورت آنا فقط به چشمای اشکیش نگاه کرد و برگشت سمت ماشین.
رویا هم که کلا عادت نداشت کاری رو بی جواب بذاره، برگشت به فرهاد گفت:
– شما نگران خودتون باشین، ما وضعمون خوبه و سر هر کی رو لازم باشه می شکنیم؛ آقای ریاحی پولش رو می ده!
امیر با اینکه همه چیز را شنیده بود، عکس العملی نشون نداد؛ ولی فرهاد زد زیر خنده:
– همکار عزیز شما اگه بخواین همش از این کارا بکنین که خودتونم لازم الوکیل می شین. البته بنده خودم با کمال میل در
خدمتون هستم.
رویا انگار نه انگار که چیزی شنیده، کمک کرد آنا روی صندلی بشینه و فرهاد بدون اینکه بدونه کجا باید بره، راه افتاد.
– خب من کجا باید خانم ها را برسونم؟
رویا آدرس پانسیون را داد.
– ممنون می شم اگه ما رو تا پارک وی ببرین.
– نه رویا، من نمیام اونجا. تازه این وقت خودتم باید کلی با این نگهبان کل کل کنی تا بتونی بری. من کجا بیام؛ می رم خونه.
ممنون، خیلی اذیت شدی.
بعدم رو کرد به فرهاد و گفت:
– لطفا من رو ببرین منزل پدرم، توی نسترن.
فرهاد بی خبر از همه جا رویا رو مخاطب قرار داد:
– خب ظاهرا خانم ریاحی تنها هستند، چرا شما نمی رین اونجا؟!
– راستش آقای ریاحی رفتن من و قوم و خویش هام رو به اون خونه قدغن کردند و منم دوست ندارم اونجا نماز بخونم.
– آهان.
– رویا، بس کن! بابا از کجا می فهمه تو اومدی؟ من به مش مراد می گم چیزی نگه. تو رو خدا امشب بیا.
– نه، بار قبل رو یادت رفته؟
آنا دیگه حرفی نزد. موقع پیاده شدن، رویا بازم اصرار کرد که آنا باهاش بره، ولی آنا می دونست که خیلی این کار دردسر داره و
اونم وقتی مدیر پانسیون نیست و فقط نگهبانی و سرپرست هستند؛ به همین خاطر تشکر و خداحافظی کرد. رویا سر برد کنار
گوش آنا و گفت:

لینک دانلود رمان کلیک کنید


دانلود رمان آمدی جانم به قربانت

نویسنده: مریم پریزاد

ژانر:عاشقانه، درام

مقدمه:

شهلا دختری با شیطنت های مخصوص به خودش که توی دانشگاه مشغول به تحصیل هستش. عاشق کسی می شه که جزو نباید های زندگیش قرار داره، یه تب عشق شدید به استاد خودش که تمام زندگیش رو به آتیش می کشه…

در راستای داستان این دختر سرکش می شه گفت:

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟

حالا که من افتاغده ام از پا چرا؟

لینک دانلود رمان کلیک کنید


نویسنده: زویا پیرزاد

بخشی از داستان:

این بار هیچ قورباغه ای صدا نکرد ولی باز دستپاچه شدم.”ساندویچ کره پنیر با شیر.”چرا توضیح می دادم؟
نگاهش را پایین اورد وزل زد به صلیب کوچک گردنم.”پنیر دوست ندارد.شیرش هم حتما باید گرم باشد.با دو
قاشق چایخوری عسل.”دوباره داشت فریاد می زد.
حس کردم به بیماری داروی اشتباه دادهام.قبل از اینکه حرفی بزنم امد تو.از روی کیف های ولو شده سه بار پرید و
خودش را رساند به اشپزخانه .کیف ها را با لگد پس زدم و دنبالش رفتم.
امیلی چسبیده بود به دیوار.فشار بدن ظریفش داشت سیاه قلم سایات نوا را پاره می کرد.نیم رخ شاعر رو به امیلی
بود.از ذهنم گذشت معشوقه ی سیات نوا که در شعرها گزل”صدایش می کند.حتما شبیه امیلی بوده.مادربزرگ این
بار واقا فریاد زذ”اگر از پنجره ندیده بودم امدی اینجا باز باید دور شهر راه می افتادم؟”
دوقلوها با دهان باز نگاهش می کردند و ارمن چنان خیره شده بود به زن کوتاه که مطمهن بودم االن می زند زیر
خنده .برای اینکه حواس ارمن را پرت کنم و حرفی هم زده باشم گفتم امیلی .چرا نگفتی پنیر و شیر سرد دوست
نداری؟”نگاه همه زفت روی بشقاب و لیوان خالی امیلی.معذب به مادر بزرگ نگاه کردم”بچه ها با هم که باشند_”
بی توجه رو به امیلی غرید”راه بیفت!” ودخترک مثل خرگوشی که دنبالش کرده باشند از اشپزخانه بیرون دوید.
در خانه را بستم و از این طرف پشت دری تور نگاهشان کردم. اخذه ی راه باریکه ی وسط چمن.نزذیک تکه ای از
باغچه که گل نمره یی کاشته بودیم. مادر بزرگ ذست بلند کرد و نوه پس گردنی محکمی خورد.چین های پشت
دری را مرتب کردم.از راهرو گذشتم و فکر کردم کاش بچه ها کتک خوردن ئوستشان را از پنجره ی اشپزخانه ندید
باشند.
توی اشپزخانه ارمینه ایستاده بود روی صندلی وشکم داده بود جلو. رو به ارسینه فریاد زد”راه بیفت!”سه نفری زدند
زیر خنده. هر چه سعی کردم نخندم نشد.خیلی کوتاه تر از خانم سیمونیان نبود و ادا در اوردنش مثل همیشه شاه کار
بود.

لینک دانلود رمان کلیک کنید


نویسنده: سید مهدی شجاعی

ژانر: مذهبی

بخشی از داستان:

 

دیدم که به در بهشت به زیبا ترین خط نوشته است: خدایی جز خدای بی همتا نیست، محمد(ص) پیامبر خداست. علی مشعوق خداست ، فاطمه، حسن و حسین برگزیده های خدا هستند و لعنت خدا بر آنان که کینه ورز این عزیزان خدا باشند. این را اکنون که تو غسل رحلت می کنی نمی گویم. آن روز که من در خیمه ای نشسته بودمو بر کمانی عربی تکیه کرده بودم یادت هست؟ تو و شوی گرامیت علی و دو نور چشمم حسن و حسین نشسته بودیم و من برای چندمین بار اعلام کردم که: ای مسلمانانبدانید: هرکسی که با اینان-یعنی با شما-در صلح و صفا باشد من با او در صلح و صفایم و هر کس که با اینان-یعنی شما- به جنگ برخیزد من با او در ستیزم، من کسی را دوست دارم که این عزیزان را دوست بدارد و دوست نمی دارند این عزیزان را مگر پاک طینتان و دشمن نمی دانند این عزیزان را مگر آلودگان

لینک دانلود رمان کلیک کنید


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

داوود مهذبیه کولر گازی اسپلیت - قیمت انواع کولر گازی salemziba17 یا مالک الملک.. خرید رسیور 4k ....ن و قلم meeliibb دهم بلاگ ترازوی محک ، باسکول محک اموزش تایپوگرافی اسم