نویسنده: Batiii

ژانر: عاشقانه

بخشی از رمان:

 

یه سری از این آدما یه جورایی حس می کنن که ما غرورشونو و احساساتشونو لگد مال کردیم و یه جورایی شمشیرشونو از رو
بستن … درسته که ما هم یکم زیاده روی کردیم … ولی خوب تقصیر خودشون بوده …
نیما غمگین و ساکت سرش پایین بود و به صندلیش تکیه داده بود و در حالی که یه اخم کوچیک روی پیشونیش بود داشت به
حرفایم گوش می داد … انگار احتیاج داشت که دوباره ی همه ی این حرفای تکراریو بشنوه تا راحت تر باشه
– نیما ، سحر اصلا آدم بد دلی نیست … می دونی اون اوایل چقدر در مورد اینکه بعضیا میان و در مورد من و تو هی بهش
متلک می ندازن دلخور و ناراحت بود … چقدر با من درد دل می کرد و بهم می گفت که من به جفتتون اعتماد دارم ولی این
حرفا و اینکه مجبورم گوش بدم چقدر شدن سوهان روحم …
من و تو هم خیلی سعی کردیم که مراعات کنیم و یه رفتاری کنیم که باعث سوء تفاهم بقیه نشه … ولی فکر بعضیا مریضه …
فکر می کنن که 2تا غیر هم جنس نمی تونن که با هم یک رابطه ی سالم وکاملا دوستانه داشته باشن …
حتی موقعی ام که تصمیم گرفتیم که تو محیط کار خیلی جدی با هم برخورد کنیم تا برای تو و زندگیت مشکلی پیش نیاد ،
بازم برامون یه جور دیگه حرف درست کردن و شد یه بامبول جدید …
سحرم از سنگ نیست … ولی حرفایی که به گوشش می رسه ، باعث می شه که تمام سلسله جبار عصبیش به هم بریزه …
ولی خداییش تا حالا شده بیاد و در مورد این موضوع با ناراحتی باهات صحبت کنه یا مستقیم به خودت چیزی بگه یا حتی
به من …
کاری که منو تو باید به کله ی پوکمون می رسید ، اون یه جورایی غیر مستقیم بهمون نشون داد یه جورایی که هیچ حرمتی
این وسط شکسته نشد تنها کار درستی که این آشفتگی رو درست می کنه ، اینه که منو تو ، توی یه محیط کاری با هم
نباشیم … یه مدت از هم دور باشیم … اینجوری دوباره 3تایی می شیم همون دوستای گل و خوب همیشگی … من تازه یه
داداش خل و چل زن ذلیل پیدا کردم … چرا ناراحتی … فکر کردی به همین راحتی شرمو از روی سر تون کم می کنم …
زهی خیال باطل آقا نیما …
نیما در حالی که یه لبخند گوشه ی لبش نقش بسته بود ، به آرومی سرشو بلند کرد و گفت : ولی جات تو شرکت حسابی خالی
میشه … از این به بعد کی می خواد هی بمن گیر بده و با من مخالفت کنه … ازم حساب نبره باهام رک باشه و واقعیت ها رو
بهم بگه
– ایشالا ساناز جون که اومد و خواستم کار رو بهش تحویل بدم ، حسابی سفارشات لازم رو بهش می کنم … روزی یه فس
کتکت بزنه … جواباتو سر بالا بده … از هیچی برای حرص دادن و مخالفت باهات دریغ نکنه …
صدای خنده ی نیما بلند و شد ودر همون حال گفت : البته تو قابلیت های ساناز که شک ندارم ولی فکر نکنم تو دنیا هیچ
کس تو این جور مسائل به پای تو برسه … یادته ماهای اول که اومده بودی اینجا درسته منو قورت می دادی … بعضی
وقتا به خودم شک می کردم که شاید تو رئیس منی … خدا بگم چیکارت کنه دختر … یه ذره روی این اخلاقت کار کن …

لینک دانلود رمان کلیک کنید

دانلود رمان هویت چشم هایت

دانلود رمان به رنگ شب

دانلود رمان پشت دیوار تنهایی

دانلود رمان در دستان سرنوشت

دانلود رمان امدی جانم به قربانت

دانلود رمان چراغ ها را من خاموش میکنم

دانلود رمان کشتی پهلو گرفته

… ,یه ,تو ,هم ,، ,ولی ,یه جورایی ,… ولی ,و در ,در مورد ,کرد و

مشخصات

تبلیغات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

رویای بیت کوین Bitcoin Dream پرسش و پاسخ وردپرس سایت کیم کالا فروشگاه اینترنتی Lotus Water Psychology سایه وارونه داده پردازی نرم افکار اپیکیشن نت مانی net money مرکز تخصصی گچبری و قالبسازی آذین بیوگرافی ابوالفضل بابادی شوراب گروه هنری اولین اکشن سازان جوان اقیانوس طلایی .:: تنفّس صــــبح ::. شین نویسه خبر شهدای مدافع حرم پایکد نقاشی کشیدن درمان مو کبدچرب Sh.S نمونه سوالات استخدامی بانک تجارت (فروردین 1400) رسانه ارزهای دیجیتال و صرافی Coinex مرکز ماساژ در تهران